آبان ۳۰، ۱۳۹۳

چگونگی رابطه انسان با خدا


نخست در ابتدای آفرینش

در کتاب پیدایش اول 26-27 می خوانیم"و خداوند فرمود: اینک انسان را بسازیم،ایشان مثل ما و شبیه ما باشند و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همه حیوانات اهلی و وحشی، بزرگ و کوچک و بر تمام زمین حکومت کنند.پس خدا انسان را شبیه خود آفرید، ایشان را زن و مردآفرید."
بشر با دیگر موجوداتی که خدا خلق کرده بود فرق داشت،چون بصورت خدا آفریده شده بود
این شباهت، یک شباهت فیزیکی و ظاهری نبود بلکه این شباهت از نظر روحی بود.
پس چگونه انسان از جایگاه خود نزول پیدا کرد؟
   برای پاسخ به این سوال باید در ماجرای‌ گناه‌ اولیۀ‌ آدم‌ و حوا در باغ‌ عدن‌ جستجو کرد. در کتاب‌ پیدایش  چنین‌ می‌خوانیم‌: «پس‌ خداوند آدم‌ را گرفت‌ و او را در باغ‌ عدن‌ گذاشت‌ تا کار آن‌ را بکند و آن‌ را محافظت‌ نماید. و خداوند آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: "از همۀ‌ درختان‌ باغ‌ بی‌ممانعت‌ بخور، اما از درخت‌ معرفت‌ نیک‌ و بد زنهار نخوری‌، زیرا روزی‌ که‌ از آن‌ خوردی‌، هر آینه‌ خواهی‌ مرد." پیدایش 2:15-17
خدا آدم و حوا را دوست داشت وتا ابد، طالب مشارکت کامل با آنها بود.اما خداوند میدانست اگر این ارتباط اجباری باشد و آدم و حوا حق انتخابی جز مشارکت با خدا نداشته باشند، این مشارکت، کامل نخواهد بود . خدا این آزادی را به انسان داده بود که خود تصمیم بگیرد که  درارتباط با خداوند باقی بماند و آن را ادامه دهد و یا خیر.
… و مار از همۀ‌ حیوانات‌ صحرا که‌ خداوند خدا ساخته‌ بود، هوشیارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: "آیا خدا حقیقتاً گفته‌ است‌ که‌ از همۀ‌ درختان‌ باغ‌ نخورید؟" زن‌ به‌ مار گفت‌: "از میوه‌ درختان‌ باغ‌ می‌خوریم‌، اما از میوۀ‌ درختی‌ که‌ در وسط‌ باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخورید و آن‌ را لمس‌ مکنید مبادا بمیرید." مار به‌ زن‌ گفت‌: "هر آینه‌ نخواهید مرد، بلکه‌ خدا می‌داند در روزی‌ که‌ از آن‌ بخورید، چشمان‌ شما باز شود، و مانند خدا عارف‌ نیک‌ و بد خواهید بود." و چون‌ زن‌ دید که‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراک‌ نیکوست‌ و به‌نظر خوشنما و درختی‌ دلپذیرِ دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌ بخورد، و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه‌ چشمان‌ هر دوِ ایشان‌ باز شد و فهمیدند که‌ عریانند؛ پس‌ برگهای‌ انجیر به‌هم‌ دوخته‌، سترها برای‌ خویشتن‌ ساختند» پیدایش‌ 2‏:15‏‏-17 و ۳‏:1-7
بدین صورت آدم و حوا آگاهانه مسیر زندگی خود را تغییر دادند.
مار یا همان شیطان با وسوسه هایش انسان را فقط به نا اطاعتی سوق نداد بلکه هدف او وارد کردن مفهوم استقلال و عدم نیاز و وابستگی به خدا در ذهن انسان بود.
او گفت خداوند نمی خواهد که انسان مانند خودش " دانای مطلق" شود.شیطان حس، مانند خدا شدن و بی نیازی از خدا و نافرمانی را در انسان بوجود آورد.
در هیچ کدام از آیات کتاب مقدس آدم و حوا اظهار پشیمانی و طلب بخشش از خدا نکردند.
بلکه فقط یکدیگر و شیطان را متهم میکردندو هر کدام تغصیر را به گردن دیگری می انداختند.
پیدایش 3: 14-8 "عصر آن روز شنیدند خداوند در باغ راه میرود. پس خود را پشت درختان پنهان کردند.اما خداوند آدم را صدا کرد و فرمود: "کجا هستی؟" آدم جواب داد:"چون صدای تو را در باغ شنیدم ترسیدم و پنهان شدم زیرا برهنه هستم."
خدا پرسید :"چه کسی به تو گفت برهنه هستی؟آیا از میوه درختی که به تو گفتم نباید از آن بخوری خوردی؟" آدم گفت:"این زنی که تو اینجا نزد من گذاشتی آن میوه را به من داد و خوردم."خداوند از زن پرسید:"چرا این کار را کردی؟" زن جواب داد:"مار مرا فزیب داد که از آن خوردم."
آدم و حوا در مقابل اراده خدا تسلیم نشدند و دوری از خدا را انتخاب کردندو در واقع به خدا اعلان جنگ دادند.از آن پس تمام نسل آدم و حوا در چنین وضعیت نسبت به خدا زندگی می کنند.به همین جهت است که انسان در "مرگ روحانی"یعنی دوری از خدا بسر می برد.
انسان شباهت خدا را در وجود خودازبین برد و خود رای و خود محور گردید.


هیچ نظری موجود نیست: